از خويشتن خويش، گذر بايد كرد

نويسنده:مرتضى شيرودى‏

خاطراتى شيرين از زندگى امام خمينى (ره)

خرداد ماه هر سال كه مى‏رسد، داغى تازه در دل مردم ايران زنده مى‏شود؛ داغى كه هيچ گاه فراموش نخواهد شد. در خرداد ماه سال 68، ايران، شخصيتى را از دست داد كه ديگر مانندى براى او نخواهد يافت. او با قلبى آرام از ميان ما رفت و ما را با انبوهى از يادها و خاطرات خود، تنها گذاشت. با هم گوشه‏اى از اين خاطرات را مرور مى‏كنيم.

دوستان قديمى‏

يكى از شب‏ها در حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه‏السلام، جماعتى از دانشجويان مسلمان اروپا براى ديدار با امام آمده بودند كه ظاهر آنها، يك ظاهر ناپسندى در محيط ما بود؛ چه از نظر وضع و قيافه و لباس و چه از نظر طرز برخورد و صحبت؛ اما ما شاهد بوديم كه امام به گونه‏اى با آنان برخورد كرد كه گويى با دوستان قديمى‏اش نشسته و مشغول صحبت است. آنها آن چنان مجذوب امام بودند كه پس از چند دقيقه صحبت، با يك دنيا نيرو، ايمان و اميد، از كنار وى برخاستند.1

يك مرجع بزرگ در خدمت چند نوجوان‏

زمانى كه امام در پاريس بود، اغلب در آن جا مى‏ديدم كه او براى 5 يا 6 نوجوان دختر و پسر، جلسه‏اى ترتيب داده، با آنها صحبت مى‏كند و براى آماده كردن و روشن كردن آنها، وقتى طولانى صرف مى‏كند. گاهى من تعجب مى‏كردم از اين كه مثلاً يك مرجع بزرگ، نشسته و براى عده‏اى نوجوان، اوضاع سياسى را تحليل و يا اسلام را تشريح مى‏كند.2

مى‏ترسم دردتان بيايد!

انگشت شست دست حضرت امام مقدارى درد داشت. دكتر عارفى، پزشك متخصصى را آورده بود. پزشك مزبور در ضمن سؤال‏ها و معاينه‏ها، دو دستش را جلو آورد و گفت: دست‏هاى مرا فشار دهيد. حضرت امام با لحنى خاص كه به هنگام شوخى و طنز به كار مى‏بردند، با ملاحت و شيرينى ويژه‏اى فرمود: مى‏ترسم دردتان بيايد و به دنبال آن، تبسم زيبا و دل‏نشينى بر لبان مباركشان نقش بست.3

اين ميز را بخور!

دكتر گفت: برو به امام بگو به خاطر اين كه كمتر دارو بخوريد، بايد اين يك سيخ كباب را ميل كنيد. امام فرمود: نمى‏خورم. به دكتر كه گفتم، گفت: به امام بگو براى اين كه فلان قرص را نخوريد، كباب را بخوريد. مطلب را به امام گفتم. او يك نگاهى به من كرد و فرمود: اين ميز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: اين ميز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابى) هم بودند كه زدند زير خنده. خود امام هم خنديد و بعد گفتم: آقا من كه نمى‏توانم ميز را بخورم. امام فرمود: همان طور كه تو نمى‏توانى اين ميز را بخورى، من هم نمى‏توانم هر روز كباب بخورم.4

اين هم مال ننه‏ات!

من كه از زيارت ايشان سير نمى‏شدم، يك بار ديگر خودم را در صف دست‏بوسى جا زدم و دست وى را بوسيدم و از امام يك سكه يك ريالى متبركى دريافت كردم. دفعه سوم، امام، مرا كه نفر آخر بودم، ديد و تبسمى كرد. گفتم: آقا براى ننه‏ام كه مريض است، به قصد تبرك و شفاى او، سكه متبرك مى‏خواهم. امام ضمن تبسم شيرينى، چند سكه را كه در داخل ظرف مانده بود، در دستم ريخت و با مهربانى و تبسم به مزاح فرمود: بيا اين هم مال ننه‏ات.5

تو شهيد نشدى!

امام به آقا مسيح، نوه‏شان كه از جبهه برگشته و به خدمت امام رسيده بود، گفت: تو شهيد نشدى كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد!6

از خويشتن خويش، گذر بايد كرد

زمانى كه به اقتضاى رشته تحصيلى، يكى از متون فلسفى را مى‏خواندم، بعضى عبارات دشوار و مبهم كتاب را در مواقع مناسب با حضرت امام در ميان مى‏گذاشتم. اين پرسش و پاسخ، به جلسه درس بيست دقيقه‏اى تبديل شد. يك روز صبح كه براى شروع درس خدمت وى رسيدم، دريافتم كه وى با يك رباعى به طنز هشدارم داده است:
پس از دريافت اين رباعى، اصرار مجدانه من آغاز شد و درخواست ابيات ديگرى كردم و چند روز بعد اين بيت‏ها سروده شد:

شعر فى‏البداهه‏

مرحوم آقاى واعظزاده خوانسارى كه از عالمان و بزرگان عرفان و اهل منبر بود و با امام خيلى مأنوس بود، يك روز به من گفت: آقاى برهانى! امروز بيا به زيارت حاج آقا روح‏اللَّه برويم. به محضر امام رفتيم. با توجه به سوابق رفاقتى كه اين دو با هم داشتند، امام به او فرمود: آقاى واعظزاده! ما به خاطر رفاقت با شما، هميشه بهره‏اى را هم مى‏برديم؛ چه از مباحث علمى و چه از اشعار ادبى؛ تا امام اين را فرمود، مرحوم واعظزاده رباعى زير را خواند:
امام هم فى البداهه اين رباعى را در پاسخ او سرود:

مواظب شعرها باشيد

امام شعرهايش را اكثراً در حين قدم زدن مى‏سرود و در گوشه روزنامه‏ها مى‏نوشت. در واقع، امام به همان روانى حرف زدن، شعر مى‏سرود؛ فقط ممكن بود يكى دو خط خوردگى پيدا كند؛ همان‏طور كه در دست نوشته‏هايش كه كنار شعرهايش چاپ شده، مى‏بينيد. گاهى به احمد آقا توصيه مى‏كردم كه مواظب باشد تا اگر وى شعرى نوشت، گم نشود؛ چون نگران بودم كه امام بعد از آن كه شعر را نوشت، پشيمان شود يا آبى رويش بريزد يا بچه برود و آن را پاره كند و گاهى هم كه دير مى‏جنبيديم، روزنامه‏ها را مى‏بردند و شعرها هم از دست مى‏رفت.8

ورزش را دوست داشت‏

امام ورزش را دوست داشت؛ ولى رشته خاصى را ترجيح نمى‏داد؛ شايد بشود گفت كه به كشتى و ورزش باستانى، بيشتر علاقه داشت؛ ولى ژيمناستيك، بيشتر از ساير ورزش‏ها، نظر ايشان را جلب مى‏كرد. در پرش طول و ارتفاع، خودش در كودكى تمرين مى‏كرد و دو دست و يك پاى او بر اثر همين ورزش، شكسته بود. بيش از ده جاى سر و چند جاى پيشانى وى نيز شكستگى داشت. امام تا همين اواخر روزى يك ساعت و نيم پياده‏روى مى‏كرد و حركت‏هاى ورزشى را به راحتى انجام مى‏داد و مرتب حركاتى را كه پزشكان براى كمردرد و پادرد، تجويز كرده بودند، انجام مى‏داد.9

من از اين بازوها خوشم مى‏آيد

وقتى امام در اوايل انقلاب از تهران به قم رفت، قشرهاى مختلف به ديدار وى مى‏آمدند. روزى عده‏اى از كشتى‏گيران با بدن‏هاى ورزيده و پيراهن‏هاى آستين كوتاه، خدمت امام رسيدند. امام آنها را مورد تفقد خاصى قرار داد و بياناتى راجع به اهميت ورزش و اين كه عقل سالم در بدن سالم است، ايراد فرمود و به ورزشكاران هم كه دچار تعجب شده بودند، اجازه داد تا اظهاراتى بكنند. [امام در اين ديدار]، با خنده اظهار داشت: من از اين بازوهاى شما خوشم مى‏آيد.10

ورزش با لباس روحانيت‏

مرحوم سيد احمد خمينى در زمان حيات امام در مصاحبه‏اى گفت: امام ما را در انتخاب كارمان آزاد مى‏گذاشت؛ مثلاً من علاقه زيادى به فوتبال داشتم و بر سر آن، چندين بار دست‏هايم شكست كه هنوز آثار آن هست. آن موقع‏ها ما هم در قم اطلاع داشتيم كه وى بهترين فوتباليست دبيرستان خود است. پدرى كه براى سلامتى خود ده‏ها سال پيش اين ورزش مهم را با حفظ لباس روحانيت انجام مى‏داد، طبيعى است كه كارى به انجام آن توسط فرزند دبيرستانى خود نداشته باشد و آن را جهت ورزيدگى بدن، براى او لازم بداند؛ به خصوص كه مورد علاقه او هم بوده است.11

انگار وارد بهشت شده‏ايد

وارد اتاق امام كه مى‏شديد، انگار وارد بهشت شده‏ايد؛ چون بوى عطر مى‏داد؛ به خاطر اين كه او چند بار عطر استفاده مى‏كرد. گاهى ما در منزل، كار آشپزخانه را انجام مى‏داديم و بعد چراغ را خاموش مى‏كرديم و مى‏رفتيم خدمت امام؛ وقتى مى‏نشستيم، امام سرش را برمى‏گرداند و مى‏گفت: ناهار فلان خورشت را داريد؟ غيرمستقيم مى‏خواستند بگويند كه بوى سبزى مى‏دهى؛ البته هيچ وقتى چيزى به ما نمى‏گفتند؛ حتى يك دفعه گفتم: شما چقدر بايد ما را تحمل كنيد؛ چون نمى‏خواستند خلاف بگويند، مى‏گفتند: خوب تحمل مى‏كنم.12

بهترين عطر را انتخاب مى‏كرد

امام نمونه كامل ساده زيستى، قناعت و صرفه‏جويى در استفاده از امكانات زندگى بودند؛ ولى هميشه فضاى محيط زندگى، اتاق كار و محل عبادت و خواب وى، از بوى دل‏انگيز عطرهاى بسيار خوشبو، آكنده بود و در زمينه نظافت و پاكيزگى و استفاده از بهترين عطرها، در حد كمال مقيد بود.
وقتى دوستان امام از دور و نزديك، انواع عطرهاى داخلى و خارجى را به محضر وى اهدا مى‏كردند، امام تنها در اين زمينه بود كه با ذوق سرشار و زيباپسند خود، بهترين‏ها را انتخاب مى‏كرد.13

هميشه لبخند داشت‏

معمولاً اوقات استراحت امام، به آن جا مى‏رفتيم؛ گاهى اوقات قبل از نماز مغرب و عشا و گاهى بعد از اخبار و گاهى هم صبح‏ها قبل از رفتن به مدرسه. وقتى وارد اتاق وى مى‏شدم، احساس مى‏كردم كه امام، سراپا غرق در شادى شده و با لبخند، جواب سلام مرا مى‏دهد. اين لبخند شيرين آقا هيچ گاه فراموشم نخواهم شد؛ البته امام در هنگام ديدار با هر يك از نزديكان خويش، همين گونه عمل مى‏كرد و هيچ تفاوتى در ابراز علاقه‏اش ديده نمى‏شد.14

امروز بوسم تلخ است‏

امام به ندرت مى‏خنديد و هميشه به جاى خنده بلند، تبسم مى‏كرد؛ چون خنده بلند و قهقهه، كراهت دارد. يك روز على (نوه امام) دلش نمى‏خواست پيش امام بماند. امام به او گفت: على جان! بيا حالا يك بوسى به من بده و بعد برو. على گفت: امروز بوسم تلخ است. امام هم خنده‏اش گرفت و خيلى زيبا خنديد و گفت: خوب ببرش.15

من هيچ ندارم‏

اولين خبرنگارى كه توانست از آيةاللَّه خمينى عكس بگيرد، در حالى كه او لبخندى بر لب داشته باشد، من بودم. لبخند آيةاللَّه، به خاطر سؤالى بود كه يك خبرنگار فرانسوى از او كرد. او پرسيد: شايع است كه آيةاللَّه خمينى خيلى پول‏دار هستند و حتى از شاه هم بيشتر پول دارند؛ آيا اين درست است؟ وى لبخندى زد و اظهار داشت: من هيچ ندارم و آن‏چه را هم دارم، متعلق به مردم ايران است.16

پی نوشت:

1. برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 3، ص 278.
2. همان، ص 164.
3. در سايه آفتاب، ص 178.
4. برداشته‏هايى از سيره امام خمينى، ج 1، ص 10.
5. همان، ج 3، ص 288.
6. همان، ج 1، ص 35.
7. باده عشق، ص 3.
8. برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 176.
9. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 81، ج، ص 170.
10. برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 167.
11. همان، ج 1، ص 36.
12. برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 162.
13. همان، ص 163.
14. برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، ج‏1، ص 18.
15. همان، ج 1، ص 25.
16. مهر و قهر، ص 224.